ویژه نامه سایت به مناسبت سالگرد شهادت شهید بابایی

سایت رسمی شهید عباس بابایی در نظر دارد به مناسبت سالگرد شهادت این شهید بزرگوار، ویژه نامه ای با موضوعات و مطالب گوناگون ارائه دهد.
موضوعات ویژه نامه عبارتند از:
  • شعر
  • خاطرات
  • مقاله
  • عکس های جدید از شهید بابایی
  • فیلم مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر شهید
  • مصاحبه با همرزمان و دوستان شهید
  • مصاحبه با همسر و فرزندان شهید
  • سخنرانی سرلشکر دکتر فیروزآبادی پیرامون شهید
  • مسابقه
  • و مطالب دیگر…
از کلیه علاقه مندان و پویندگان راه شهدا و شهید بابایی دعوت می شود در صورت تمایل به همکاری در زمینه های مختلف برای ارائه این ویژه نامه با سایت همکاری داشته باشند. بزرگوارانی که قصد ارسال مطلب، عکس، خاطره، مقاله و …. را دارند می توانند حداکثر تا پایان تیرماه مطالب خود را ارسال کنند. جهت ارتباط با سایت برای ویژه نامه و ارسال مطلب و هرگونه پرسش و پاسخ، با این ایمیل در ارتباط باشید:
vijenameh@shahid-babaei.com

راه اندازی بخش ویدیوهای سایت شهید بابایی

با سلام خدمت دوستان و عزیزان بزرگوار

بخش ویدیوهای سایت رسمی شهید بابایی راه اندازی شد.

در این بخش فیلم هایی از شهید بابایی و همچنین فیلم تشییع پیکر پاک شهید قرار دارد. همچنین نوحه ای که در مراسم تشییع شهید بابایی خوانده شد هم در این قسمت موجود است (السلام ای لاله خونین نیروی هوایی / ای بسیجی خلبان تیمسار بابایی)


راه اندازی وب سایت شهید عباس بابایی

دوستان سلام.

بالاخره پس از مدت ها انتظار و پشت سرگذاشتن موانع و مشکلات موجود، وب سایت رسمی شهید عباس بابایی راه اندازی شد و روی اینترنت قرار گرفت. از این به بعد می تونید به وب سایت سر بزنید و نظرات خودتون رو برای ما در اونجا بذارید. منتظر شما در وب سایت هستیم.

یا حق

برای ورود به سایت شهید بابایی اینجا کلیک کنید.


رتوش و رنگی سازی عکس شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی...

یک کار جالب برای شهید بابایی

توسط فتوبلاگ شهدای استان قزوین

برای دیدن عکس ها به این آدرس مراجعه نمایید:

http://hoor.blogfa.com/post-20.aspx

مدارک پروازی و حکم های شهید بابایی

برگرفته از سایت نوید شاهد

مدرک فارغ التحصیلی هواپیمای F-5


مدرک فارغ التحصیلی هواپیمای F-5 از آمریکا


حکم ترفیع درجه به سرتیپی


حکم افتخاری نشان جانبازی


حکم افتخاری نشان فتح
وصیت نامه شهید بابایی

مدرک تحصیلی شهید بابایی

برگرفته از سایت نوید شاهد - پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت (shahed.isaar.ir)


همه با هم در ختم دسته جمعی سوره یس برای شهید بابایی

با سلام
دوستان عزیز

بنده یک تصمیمی داشتم که در سایت شوق پرواز هم آن را نوشتم.

یک پیشنهادی داشتم بنا به گفته ی سلما جان پدر بزرگوارشان سوره یس را دوست داشتند و همیشه آن را می خواندند.از همه کسانی که این مطلب را می بینند و می دانم آرامش کنونی خود را مدیون شهید بابایی و امثال ایشان هستند می خواهم به احترام این شهید عزیز سوره یس را همه با هم خوانده و به روح بزرگش تقدیم کنیم.از دوستان می خواهم وقتی این سوره را به این نیت خواندند یک میل با عنوان" سوره را خواندم"به این آدرس بزنند
از دوستانی که تصمیم به قرائت دارند خواهش می کنم سریع تر این کار رو انجام دهند و از طریق میل اعلام شده خبر دهند که بتوانیم تا پایان پخش سریال آماری از تعداد کسانی که این سوره را برای شادی روح این شهید بزرگوار خواندند اعلام کنیم.به دوستان و آشنایانتان که تمایل به این کار دارند نیز لطفا اطلاع رسانی کنید.تا با این کار بتوانیم روح آن عزیز را خوشحال کرده و با اعلام آمار به خانواده آن بزرگوار بگوییم که ما همیشه قدر دان زحمات آن بزرگ مرد هستیم
ممنون از شما

دل نوشته اي ديگر براي عباس بابايي

دودمی خیزد ز خلوتگاه من             کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
بادرون سوخته دارم سخن              کی به پایان رسد افسانه ام؟
من ماندم وافسانه پرواز!لیک دست وبال همه در قیر شب است!
او بالها را گشود،اتاق رادرخنده تصویر ازیاد برد.
ما همه شوق پروازیم؛ولی میان پرنده پرواز فراموشی بال وپراست!
یک نفردرآسمان؛ای کمی رفته بالاتراز واقعیت!
واقع بال را معنی کن؛تا پر هوش من از حسادت پرواز تو سوزد،که همه مان شوق پروازیم........
هوای حرف تو آدم را،عبور میدهد از کوچه باغ های حکایات....
از پشت بام خانهءماهم صدایی می آید این صدای قدم عباس است....
آری چه خوش گفت ملیحه ء بابایی: ((چه عباس ها که رفتن؟)) ولی ارزش عباسی کجاست؟؟
 
دوست دار پروازو صاحب آن
یا علی

با تشكر از سركار خانم سحر رسالور

افتتاح گالری عکس های واقعی «عباس بابایی»

با درخواست مخاطبان سریال تلویزیونی شوق پرواز، بخش ویژه «عکس های واقعی شهید بابایی» بر روی سایت رسمی این سریال قرار گرفت.
از ابتدای پخش سریال تلویزیونی «شوق پرواز» علاقمندان فراوانی طی تماس با سایت این مجموعه، خواستار قرار گرفتن عکس های واقعی این شهید بزرگوار بر روی سایت بودند.
پس از پی گیری های فراوان و با مساعدت خانم «سلما بابایی» فرزند آن شهید بزرگوار، مجموعه ای ارزشمند و کمیاب از عکس های عباس عزیز بر روی سایت شوق پرواز منتشر می شود.

حضور عوامل شوق پرواز و خانواده شهید بابایی در برنامه پارک ملت

ادامه عکس ها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

گفت و گو با «سلما بابایی» دختر شهید عباس بابایی

ققنوسی در آسمان

منبع: مجله زن روز ـ شنبه 10 دی 1390
عکس از: محمدعلی شیخ‌زاده

مهدیه سادات قرشی ـ در خواب شیرینی فرورفته بود و رویای زیبایی می‌دید که احساس خوشایندی سراسر وجودش را فراگرفت. خستگی که از صبح به خاطر سفرشان به قزوین در بدنش رخنه کرده‌بود، اجازه نمی‌داد که از جایش بلند شود. برای همین تنها چشمان خسته‌اش را نیمه باز کرد و گرمای مطبوعی راروی سرش حس‌کرد و بعد بوسه‌ای که گونه‌اش را نوازش کرد. کمی دقیق شد. پدر بود در حالی که لباس فرم بر تن داشت. پدر بلند شد و به کنار حسین و محمد رفت و انها را هم بوسید. حس عجیبی داشت. دوست داشت پدر نرود ولی نمی‌دانست چرا ان لحظه بلند نشد و او را درآغوش نکشید. سه روز از آن شب گذشت و پدر بازگشت ولی نه روی پاهای خودش بلکه بر روی دوش مردمی که عاشقانه دوستش داشتند. در بدو امر او را خانمی متین و صبور می‌یابی که از هم کلام شدن با او دیری نمی‌گذرد که متوجه تودار بودنش می‌شوی، به طوری که تمام احساسش به پدر را در گوشه قلبش پنهان کرده تا موقع دلتنگی به سراغ‌اش برود. سلما بابایی دختر سردار شهید عباس بابایی متولد سال 1355 است که بعد از 24 سال از پرواز پدر، از ان روزها می‌گوید. وی در «مرکز پلیس+10» در کنار همسرش مشغول فعالیت است و پسری به نام محمدحسین دارد که بسیار او را از لحاظ خلق و خو، شبیه پدر می‌داند. سلما مدتی رادر رشته مدیریت بازرگانی و زمانی را هم به مطالعه رشته پرستاری طی کرده ولی بنا به دلایلی از ادامه تحصیل انصراف داده‌است. او معتقد است از مهم‌ترین کارهایی که انسان انجام می‌دهد عمل‌کردن به دستورات دین در کنار درک آنهاست.

با تشكر از سايت مجموعه تلويزيوني " شوق پرواز "

ادامه نوشته

مراسم تجلیل از خانواده شهید بابایی و عوامل سریال شوق پرواز

مراسم تجلیل از خانواده شهید بابایی و عوامل سریال شوق پرواز بعد ازظهر سه شنبه 1390/10/06 در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد.

گزارش كامل اين مراسم را مي توانيد در اين سايت مشاهده كنيد:

http://www.persianv.com/sargarm/179069.php

آرامگاه شهيد عباس بابايي




آرامگاه شهيد بابايي عزيز؛ در شهر قزوين درجوار امام زاده حسين؛ گلزار شهداي قزوين مي باشد.

قزوين - بلوار جمهوري اسلامي - حدفاصل خيابان سلامگاه و مولوي - امامزاده حسين (ع) - قسمت جنوبي - گلزار شهدا

اين هم آدرس مزار اين شهيد كه بعضي دوستان درخواست كرده بودند كه براشون بذاريم...
هركسي كه رفت سلام ما رو هم به ايشون برسونه...

پرواز تا بی نهایت

دوستان و همراهان عزیز سلام
این هم کتاب پرواز تا بی نهایت که به درخواست دوستان برای دانلود قرار داده شده. امیدواریم لذت ببرید.

http://shahidbabaei.persiangig.com/document/parvaz%20ta%20binahayat.PDF

دل نوشته اي تقديم به شهيد عباس بابايي

چند خط دل نوشته به ياد شهيد عباس بابايي نوشتم كه انرا از همين جا به اين شهيد بزرگوار تقديم ميكنم
اميد است كه ياد اين عزيزان در دل ها جاويد بماند


شهيداني چون عباس بابايي با پرواز بر دل بلند آسمان معرفتي چون نور حقيقت يافتند و بر چشم بلند اسمان كلمه اي را افريدند كه بلندي اسمان را در خود گم كرد و مشق و چراغي بر راه ما شد مشقي كه با هر بار خواندن ان از دل و جان درسهايي سراسر از ايمان گرفتيم 
 انان درس دفاع را به نسل انقلاب هديه كردند 
 اري هديه كردند به نسلي كه شهيدان و خون شهيدان را گرامي تر از جان ميدانند و به راه انان استوارند
 عباس جان،
 درس نور و ، روشنايي،
 ما فرزندان انقلابي هستيم كه نور پروازت روشنگر راه شبهايمان خواهد بود نوري كه هرگز بي فروغ  نمي ماند و راهي كه هرگز پاياني نخواهد داشت


عباس جان تو شوق پرواز را فهميدي
 كه با بالهاي بلند ايمانت پريدي


اسمان بلند را به زير پر گرفتي
راه شهادت را تو از سر گرفتي


ان زمان كه اخرين پروازت سر گرفت
گوشه ي چشمت هزاران خورشيد در بر گرفت


به اشك شوق چشمان اخرين پروازت
درياي شهادت نغمه ي خروش مي نوازد


راه ما راه امام حسين(ع) سرور و سالار  شهيدان است راهي كه هيچ گاه پاياني نخواهد داشت

متن ارسالی از: آقای جابر حاتم زادی

شادمان تر از هميشه

نقل شده از سرتيپ خلبان علي محمد نادري


اواخر سال 1364 نيروي هوايي و سپاه پاسداران با استفاده از خلاقيت نيروهاي كارآمد و نوآوري؛ اقدام به ساخت نوعي بمب سه هزار پوندي كرده بودند. بمب بسيار سنگيني كه تا آن زمان بر روي هواپيما بسته نشده بود؛ زمان آن رسيده بود كه آزمايش شود. نوبت پروازي من بود. شهيد اردستاني اصرار داشت تا خود اين ماموريت را انجام دهد. رو به او كردم و گفتم:

- اگر اين بمب قابل حمل است كه من مي برم؛ زيرا نوبت پرواز من است و اگر امكان حمل آن نيست چرا شما پرواز كني!!؟

تيمسار شهيد بابايي كه در آن موقع مسئول معوانت عمليات نيرو بودند و بر ساخت و نصب اين بمب نظارت مستقيم داشتند نظاره گر اين كشمكش ما بودند. جلو آمدند و ماجرا را جويا شدند. گفتم:

- تيمسار! نوبت پرواز من است ولي حاج مصطفي خود مي خواهد پرواز كند و نمي گذارد من پرواز كنم.

شهيد بابايي تبسمي كرد و گفت:

- شما با هم بحث نكنيد! من قصد دارم از نزديك چگونگي اصابت و ميزان تخريب بمب را بررسي كنم. به منطقه مي روم و از آنجا به شما خواهم گفت كدام يك پرواز كند.

ما كه هردو خود را از مريدان شهيد بابايي مي دانستيم؛ پذيرتيم و هيچ نگفتيم. دو ساعتي بود كه ايشان عازم منطقه شده بودند و ما همچنان براي پرواز لحظه شماري مي كرديم. با صداي زنگ تلفن انتظارمان به سرآمد. ايشان از من خواستند تا پرواز كنم. مزاحي با حاج مصطفي كردم و اورا بوسيدم و پرواز را انجام دادم.

مسير پروازي را به سمت فاو ادامه دادم و با نزديك شدن به درياچه نمك بمب را روي هدف رها كردم و به پايگاه بازگشتم. ساعتي از بازگشتم سپري شده بود كه شهيد بابايي از منطقه برگشت.

او در حالي كه خيلي شاد و مسرور به نظر مي رسيد گفت:

- من نزديك به 30 كيلومتر با محل اصابت بمب فاصله داشتم ولي قدرت تخريب آن به حدي بود كه زمين زير پايم لرزيد!

سپس حاج مصطفي با شنيدن خبر از خوشحالي رو به آسمان كرد و شكر خدا بجا آورد. آنگاه همديگر را در آغوش گرفتيم و بوسيديم

منبع: کتاب اعجوبه قرن - سرگذشت امیر سرلشکر شهید خلبان مصطفی اردستانی

خانه و محل تولد شهيد عباس بابايي



اين مكان امروز به موزه اي از لوازم و لباس هاي پرواز - لباس تعزيه و عكس هايي از
شهيد بابايي تبديل شده براي كساني كه به عباس بابايي عشق دارند...

چرا عباس فرمانده نشد؟

نقل شده از كارمند محمدحسين صادق زاده

در سال 1365 مسئوليت دفتر هماهنگي ارتباطات قرارگاه رعد ((اميديه)) را به عهده داشتم و سرهنگ غلامي نيز جانشين شهيد ستاري1 در قرارگاه بود. يك روز جناب غلامي با من تماس گرفتند و گفتند:

- عباس بابايي كجاست؟

گفتم: اگر كاري داريد بگويم با شما تماس بگيرند؟

گفت: نه. فقط از طرف من به او تبريك بگوئيد.
من مطلع بودم كه قرار است فرمانده نيروي هوايي عوض شود لذا از طرز صحبت ايشان فهميدم كه بابايي فرمانده شده. در آن موقع شهيد بابايي به قزوين رفته بود. به ايشان زنگ زدم تا هم تبريكي گفته باشم و هم از صحت و سقم قضيه آگاه شوم. وقتي شهيد بابايي گوشي را برداشت به خاطر رعايت مسائل حفاظتي به صورت مختصر و رمزي گفتم:

- شنيدم شما آره؟
او منظور مرا فهميد ولي نمي دانست چه كسي موضوع را به من گفته. در جوابم گفتند:

- نه بَبَم جان همان كه به تو گفته خودش آره!

ايشان فكر كرده بودند شهيد ستاري گفته است. پنج دقيقه بعد شهيد ستاري زنگ زد و گفت:

- عباس كجاست؟
پاسخ دادم: اگر شما دفتر هستيد بگويم زنگ بزند.
گفت: نه مي خواستم به ايشان تبريك بگويم.
گفتم: شنيدم شما آره. در واقع بايد به شما تبريك گفت.
ايشان گفتند: خير رياست جمهوري حكم بابايي را امضا كرده. فقط مانده حضرت امام امضا كنند.
با توجه به اينكه مي دانستم بابايي نمي خواهد فرمانده شود بلافاصله به قزوينن زنگ زدم و به ايشان گفتم:
- كار دارد از كار مي گذرد. فرماندهي را به نامت نوشتند! كارهايش تمام شده فقط مانده امام امضا كنند.

ده دقيقه بعد دوباره براي كاري به قزوين زنگ زدم. امام بابايي نبود. گفتند به تهران رفته فهميدم ايشان براي فراهم ساختن زمينه فرماندهي شهيد ستاري  رفته است.

بابايي هميشه در صحبت هايش مي گفت: در اين شرايط حساس تنها سرهنگ ستاري از  عهده اين وظيفه خطير (فرماندهي نيروي هوايي) برمي آيد.

به اين ترتيب شهيد ستاري با درجه سرهنگي به فرماندهي نيروي هوايي منصوب گرديد و خبر آن از طريق رسانه هاي جمعي پخش شد. بلافاصله فرمانده يكي از پايگاه هاي نيروي هوايي به من زنگ زد و از عباس بابايي گله داشت و كي گفت: چرا عباس خودش فرمانده نشد؟ ستاري كه خلبان نيست؟

گفتم: نمي دانم ولي موضوع را به سرهنگ بابايي عرض مي كنم.

وقتي آن فرمانده خودش با شهيد بابايي تماس گرفت. بابايي به وي گفت:

- شما اطلاعات زيادي درباره ستاري نداريد و نمي دانيد كه در اين موقعيت هيچ كس بهتر از او قادر نيست  نيروي هوايي را اداره كند. در ضمن او با هوش سرشاري كه دارد مي تواند به راحتي فن خلباني را ياد بگيرد.

منبع: کتاب پاکباز عرصه عشق - یادنامه سرلشکر شهید منصور ستاری

پانويس: 1- شهيد ستاري جانشين شهيد بابايي در قرارگاه رعد بودند.

یک روح در دو کالبد...

نقل شده از سرهنگ علی محمد نادری:

شهید بابایی و شهید اردستانی، از ابتدای آشنایی ارادت خاصی به یکدیگر داشتند و همواره یار و مددکار هم بودند. آنان از حیث ایمان، شهامت، شجاعت و ایثار، شباهت های بسیاری با یکدیگر داشتند و گویی یک روح بودند در دو کالبد.

زمانی که در پایگاه امیدیه خدمت می کردم، برخی شبها به اتفاق شهیدان اردستانی و بابایی در مهمانسرای پایگاه استراحت می کردیم. روزی صبح زود، برای رفتن به عملیات، از ساختمان خارج می شدم که شهید اردستانی را مشغول شستشوی پوتینی گِلی دیدم. کمی جلوتر رفتم و گفتم:

- حاج مصطفی! کجا رفتی که اینقدر پوتین هات گِلی شده؟!

ابتدا سکوت کرد و چیزی نگفت. کمی بعد صدای هق هق گریه اش به گوشم رسید. پرسیدم:

- ببخشید! مشکلی پیش آمده؟!

گفت:

- نه؛ این پوتین های عباس است! از منطقه عملیاتی تازه برگشته و می بینی گل و لای منطقه پوتین هایش را به چه روزی انداخته! هرچه به او اصرار می کنم که برای بازدید منطقه، از هلی کوپترهای پایگاه استفاده کند، نمی پذیرد. او می گوید: (( اینها برای کارهای ضروری است. )) حال که دیدم نزدیکی های صبح از منطقه بازگشته و ساعتی نیست که از شدت خستگی به خواب رفته، بر خود وظیفه دانستم که خدمتی هرجند اندک، انجام داده باشم.

   

                           شهید مصطفی اردستانی                       شهید عباس بابایی

سلامتی شهید بابایی صلوات!!!

تو ، عشق دوم مني !
(خاطره ای از سرلشكر خلبان عباس بابايي)


شب رفتن به سفر حج ، در خانه كوچكمان ، آدم هاي زيادي براي خداحافظي و بدرقه جمع شده بودند.
صد و چند نفري مي شدند . عباس ، صدايم كرد كه برويم آن طرف .
از خانة سابقمان تا خانة جديدمان كه قبل از اين كه خانة ما بشود ، موتورخانة پايگاه بود راه زيادي نبود .
رفتيم آن جا كه حرف هاي آخر را بزنيم . چيزهايي مي خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك ، همة پهناي صورتش را گرفته بود .
نمي خواستم لحظه رفتنم ، لحظة جدا شدنمان تلخ شود . گفت : مواظب سلامتي خودت باش ، اگر هم برگشتي ديدي من نيستم ..

اين را قبلاً هم شنيده بودم . طاقت نياوردم . گفتم : عباس چه طوري مي توانم دوريت را تحمل كنم ؟ تو چطور مي تواني ؟
هنوز اشكهاي درشتش پاي صورتش بودند .
گفت : تو عشق دوم مني ، من مي خواهمت ؛ بعد ازخدا . نمي خواهم آن قدر بخواهمت كه برايم مثل بت شوي .
ساكت شدم . چه مي توانستم بگويم ؟ من درتكاپوي رفتن به سفر و او.... گفت : مليحه ! كسي كه عشق خدايي خودش راپيدا كرده باشد ، بايد از همة اينها دل بكَند . اتوبوس منتظر آمدنم ، بود .
همه سوار شده بودند . بالاخره بايد جدا مي شديم . آقايي كه كنار اتوبو س مداحي مي كرد و صلوات مي فرستاد ،
يك باره گفت : براي سلامتي شهيد بابايي صلوات . پاهايم ديگر جلو نرفتند .
برگشتم به عباس گفتم : اين چه مي گويد . گفت : اين هم از كارهاي خداست .
لحظة آخر از قاب پنجرة اتوبوس او را ديدم كه سرش را بالا گرفته و آرام لبخند مي زد .
يك دستش را روي سينه اش گذاشته و دست ديگرش را به نشانة خداحافظي برايم تكان مي داد .
اين آخرين تصويري بود كه از زنده بودنش ديدم .

بعد از گذشت اين همه سال ، هنوز آن لبخند آخري اش را فراموش نکرده ام .

عکس هایی از شهید بابایی



شهید بابایی در لباس خلبانی در زمان فرماندهی پایگاه اصفهان



پیکر مطهر شهید بابایی در تابوت ملبس به پرچم کشورمان ایران


پیکر مطهر شهید بابایی در حال تشییع با احترام توسط کادر نیروی هوایی ارتش

** لازم به توضیح است که این عکس ها تا به حال در هیچ سایت و وبلاگی منتشر نشده است.

عکس شهید بابایی با امام (ره) - تنها عکس داوطلبانه عباس...



دوستان عزیز. شهید بابایی بزرگوار همیشه از دوربین گریزان بوده و عکس هایی هم که از ایشون هست، اینطور نبوده که خودشون خواسته باشن. ولی این عکس طبق گفته های همرزم شهید، سرتیپ خلبان حسین خلیلی تنها عکسی است که خود شیهد بابایی خواسته از او گرفته شود. روحش شاد...

( منبع: ماهنامه شاهد ياران - ويژه نامه شهيد بابايي )

گفت و گویی خواندنی با سرتیپ خلبان «داوود عسکری فر » از دوستان و نزدیکان شهید عباس بابایی

عباس بابایی فرمانده «پُشت جبهه» نبود

سرتيپ خلبان داود عسکري فر از دليرمردان نيروي هوايي است كه به دليل دوستي عميق با شهيد بابايي و خويشاوندي با وي سخنان زيادي براي گفتن دارد.

وی در سال 1327 در يكي از روستاهاي شهرستان لنگرود از توابع استان گيلان متولد شد. پس از طی دوران دبيرستان در مناطق روستايي، در سال 1335 جهت ادامه تحصيلات به شهرستان لنگرود مهاجرت كرد و پس از اخذ ديپلم در سال 1347 جذب نيروي هوايي و بخش همافري شد. خلبان عسکری پس از طي مراحل معاينات خاص در سال 48 وارد بخش همافري شد و پس از آن در پايگاه هفتم شكاري در شيراز به عنوان فني هواپيماي اف دي4 مشغول شد. او بسيار بانفوذ و با انرژي سخن مي گويد. در گفت و گويی که با این سرتیپ خلبان صورت گرفته، جنبه هایی از شخصیت شهید عباس بابایی به تصویر کشیده شده است.

ــــــــــــــــــــــــــ

چه عاملی باعث علاقه شما به خلبانی شد؟

وقتي بچه هاي خلبان را پرواز مي دادم، عاشق پرواز شدم. پس از تلاش ها و نامه نگاري هاي زياد در معاينات خلباني قبول و به تبع آن وارد دانشكده خلباني شدم. براي تكميل دوره خلباني به آمريكا رفتم. پس از دو سال در تاريخ 1/3/57 فارغ التحصيل شده و  به ايران بازگشته و به پايگاه هشت شكاري رفته و براي پرواز با اف4 آموزش دیدم. در آنجا با شهيد بابايي كه از اساتيد من در آموزش خلباني بود، آشنا شدم. ما يك دوران شلوغي را تا مهر 57 در ابعاد مختلف پروازهاي اف4، كابين جلو و كابين عقب با آمريكا داشتيم كه با مسائل انقلاب و تحولاتي كه در ايران در حال انجام بود مصادف شدو اين پروازها متوقف شد. در اين ايام تغييراتي قبل از جريان22 بهمن در نيروي هوايي شروع شد و بچه هاي حزب اللهي همديگر را پيدا كردند. به همین دلیل من با شهيد بابايي ارتباط تنگاتنگ كاري پيدا كردم. به خاطر دارم که در آن ایام در تاريخ28/10/57 يعني 2روز بعد از فرار شاه، خلبان ها را جمع كردند كه اگر بخواهند شاه را به طور غير مستقيم به ايران برگردانند آيا خلبانان به اين پرواز تمايل دارند يا خير؟! بچه هاي حزب اللهي من جمله من و شهيد بابايي به اين سوال فرماندهان عالي رتبه جواب منفي داديم و به دنبال آن هم كه جريان 19بهمن در نيروي هوايي و پس از آن 22 بهمن رخ داد.

یعنی در این جلسه این مسئله مطرح شد كه اگر بخواهند شاه را برگردانند آيا خلبانان از این مسئله حمایت می کنند یا خير؟

بله، ولي به هر صورت 22 بهمن به وقوع پيوست. دوستي من با شهيد بابايي مستحكم تر شد و به جايي رسيد كه بنده در سال 58 با شهيد صياد در جرياني در شهر برخورد كردم و با ايشان آشنا شدم. اين موضوع سبب شد كه يك دوستي ديگري با شاخه ديگري با شهيد صياد كه خودش تشكيل دهنده نيروي توپخانه مركزي اصفهان بود به وجود آيد. ايشان به من گفت كه در نيروي هوايي و در بخش خلباني چقدر تبحر عمل داريد؟ من گفتم چون شاگرد بودم و در نيمه راه هم آمريكايي ها ما را نيمه تمام گذاشتند در بحث عمليات تبحر خاصي ندارم ولي كسي را مي شناسم كه داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است. آن زمان شهيد بابايي درجه سرواني داشت. شهيد صياد درباره ايشان پرسيد و من گفتم از نظر اخلاقي و اعتقاد ديني و تعهد در حد بسيار بالايي قرار دارد، بر اين اساس در آن جلسه بنا شد كه شهيد بابايي و ايشان را با هم آشنا كنيم.

اين آشنايي كه با شهيد صياد داشتيد به چه واسطه اي پيش آمد؟

در يك درگيري در شهر كه ايشان حضور داشت و احتمال داد كه من نظامي باشم، از من پرسيد و من هم خودم را معرفي كردم اين باعث ارتباط ما شد.

شما از نزديكترين افراد به بابايي بوديد. درباره كمك هايتان به روستاهاي اصفهان بگوييد.

شهيد بابايي ويژگي هاي خاصي در ابعاد مختلف داشت. ايشان به عنوان رئيس انجمن اسلامي پايگاه انتخاب شد، به اين دليل كه همه گروه ها او را قبول داشتند.

ايشان از سال 59 تشكيلاتي را درست كرد تا شروع به ساخت و ساز در شهرهاي خيلي كوچك علي الخصوص روستاهاي اطراف اصفهان كنيم. او با سرمايه گذاري فردي خودش و با كمك گرفتن از بعضي بچه ها موتور برق مي خريد و دوستاني كه در تاسيسات بودند خانه روستائيان را برق مي كشيدند. شروع كار جهادي ايشان از مسائل ساخت و ساز حمام و برق كشي ها بود كه در روستاهاي اطراف اصفهان انجام شد.
در سال 59 قبل از اين كه جنگ شروع شود، وصلتي هم بين ما رخ داد. به اين شكل كه همسر من سيد بود و ايشان خيلي دوست داشت كه يك داماد سيد داشته باشند، در نتيجه برادر همسر من با خواهر ايشان ازدواج كرد و يك ارتباط خانوادگي اين چنيني هم پيدا كرديم.

پس از وقوع جنگ تحمیلی چه اتفاق هایی رخ داد؟

در آن زمان شهید بابایی از این موضوع ناراحت بود که برنامه هاي ضعیفی در مقابله با تهديدات هوايي انجام می شد. مي توانستيم خيلي بهتر عمل كنيم. ايشان تلاش هاي زيادي انجام داد و ارتباط هاي تنگاتنگي را با علما برقرار كرد، مثلا با آيت الله صدوقي رفاقت بسيار بالايي داشت. ايشان در اواخر سال60 از درجه سرواني به درجه سرهنگي فرمانده پايگاه هشت ارتقا يافت. او تجربه چنداني نداشت اما به خاطر توكل به خدا، اعتقاد راسخ به دين، انجام شعائر اسلامي و اعتقاد به امام موفق بود. علت تاكيدم بر امام اين است كه ايشان در سال 58يا 59 دقيقاً خاطرم نيست نامه اي به دستش مي رسد مبني بر اين كه يك نفر به ديدن امام برود. او با ناراحتي نزد ما آمد و گفت: نمي دانم چه كسي را بفرستم. من آنجا به او گفتم حالا كه رئيس انجمن اسلامي هستي خودت به ديدن امام برو. آنجا وجود امام زمان يعني ولايت امر است، اگر برويد تغيير خاصي در شما به وجود خواهد آمد و در نتيجه مجموعه اي كه زير دست شما هستند بهتر كار خواهند كرد. به اين دليل پس از ديدار او با امام ايشان خودش را تكان داد، يعني حالتي به او دست داد كه بعدها در عمل بيشتر اين را اثبات كرد. او هميشه مي گفت بايد اول خودم عمل كنم تا ديگران مرا ببينند و اجرا كنند به همين دليل وقتي جنگ تحميلي شد سخت ترين پروازها را انجام مي داد.

در اف14 پروازي به نام پرواز سگي داريم كه از ساعت 11شب به بعد بي خوابي كشيدن خيلي سخت است. حتي زماني كه فرمانده پايگاه يا معاون عمليات بود، شب ها به اصفهان مي آمد و خودش پرواز ساعت 11 را قبول مي كرد. اين ها او را آب ديده تر مي كرد. ما هم از وجود متبرك ايشان و شهيد صياد استفاده مي كرديم.

چه خاطرات دیگری از این شهید بزرگوار دارید؟

يكي از خاطرات من با ايشان در جريان طبس بود، همه معتقدند كه معجزه آنجا برخورد با طوفان شن است اما جمله اي را از زبان شهيد بابايي مي گويم كه تا به حال هيچ جا نيامده است. ايشان معتقد بود كه معجزه اصلي چيز ديگري بوده است. ساعت 10:45 راديو اسرائيل اعلام مي كند كه هواپيماهاي آمريكايي به دليل بدي آب و هوا در طبس زمين گير شده اند. در ساعت 12:45 يعني دو ساعت و نيم بعد، اولين هواپيما براي پوشش از اين مسائل از ايران بلند مي شود، چون به دليل نداشتن انسجام نيرو همه هواپيماها خوابيده بودند. آمريكايي ها كه ماه ها عمليات هاي تمريني را انجام داده بودند، چرا بعد از اين مسئله نيامدند و ايران را بمباران نكردند؟ اگر آن ها حركت مي كردند خيلي راحت مي توانستند خيلي جاها را منهدم كنند. بابايي معتقد بود كه خدا گفته ما دشمنان شما را از احمق ها آفريديم. ايشان مي گفت معجزه بالاتر از طوفان شن اين است كه آن ها به عقلشان نرسيد كه عمليات خودشان را از پايگاه هاي متحركشان مثل ناوها، پايگاه هايي كه با كشورهاي ديگر دارند يا پايگاه هاي ثابتي كه خودشان داشتند ادامه دهند تا به نتيجه برسند. اين مسئله را در يك ديدار خصوصي با آقاي خلخالي مطرح كرديم، ايشان در اين راستا رهنمودهايي را دادند كه در پايگاه چه كارهايي را انجام دهيم.

وقتي شهيد بابايي فرمانده پايگاه 8 شكاري شد تحولی اجتماعي رخ داد.مثلاً با اينكه يك خلبان دوره ديده در آمريكا بود، ولي در پايين ترين سطح خانه هاي سازماني (محدوده مربوط به درجه داران) سکونت کرد. اين نوع كارها چه معنايي داشت؟

سوال خيلي خوبي است. وقتي من خودم به ايشان گفتم چرا مي خواهي آنجا بروي؟گفت: من مي خواهم خودم را لمس كنم و گرفتاري هاي آنها را ببينم. او با اتوبوس به اداره مي آمد. ما اصطلاحي به عنوان آماده شدن هواپيما داريم. تا زماني كه هنوز بني صدر ملعون فرار نكرده و فرمانده كل قوا بود، آمادگي رزمي هواپيماهاي ما 5 يا گاهي 3 بود. آمريكا گفته بود اگر ما برويم همه هواپيماها مي خوابند چون هيچ كدام نمي توانند پرواز كنند و اگر ما نباشيم ارتش ایران توان پرواز با هواپيما را نخواهد داشت. اما وقتي شهيد بابايي فرمانده پايگاه شد، جسارت و اعتماد به نفسي بالا به بچه هاي فني داد كه این کارها را خودشان انجام دهند. همان طور كه امام فرمود: ما در زمان شاه به عنوان افسر، درجه دار، كارمند و نظامي خدمت مي كرديم، اما خودمان را گُم كرده بوديم. يكي مثل امام پيدا شد و گفت خودتان را پيدا كنيد و آقاي خودتان باشيد. يك تحول اين چنيني را امام مطرح كرد و عباس در پايگاه با رفتار عملي به آن عينيت بخشيد، يعني قبل از اين كه خودش به ديگران امر كند به صورت عملي پياده اش كرد. بنابراين در زمان او هواپيماهاي آماده ما در كوتاه ترين زمان به 5/67 رسيد كه اين جهش بالايي بود، يعني ما در يك روز 18 فروند هواپيماي اف14 و موشك هاي دور برد بالا داشتيم.

به دليل همين آمادگي بود كه براي حمايت از كشتي هاي نفتكش مشكلي نداشتيد؟

بله! وقتي به ما مي گفتند كاروان كشتي هاي نفتكشي كه از خليج فارس عبور مي كنند را پوشش دهيد ما مشكلي نداشتيم و خلبان با دل و جان پرواز مي كرد. اگر امروز مي بينيد بابايي زنده است به خاطر رفتار، صدق گفتار و ساده زيستي اوست. من معتقدم انسان ها داراي تاريخ مدوني هستند: تولد، بلوغ، ازدواج، استخدام، بازنشستگي و مرگ، اما برخي انسان ها در اين تاريخ تدوين شده خداوند تغييراتي ايجاد مي كنند. مثل جوان بسيجي 13 ساله اي به نام حسين فهميده كه نيم ساعت تفكر مي كند و همان هم مي ماند، وگرنه شما به جاي يك نارنجك، 1000 تا نارنجك ببند و به زير تانك برو و همه را منفجر كن، به تانك هيچ خدشه اي وارد نمي شود، چون از فلز خاصي تشكيل شده كه نارنجك نمي تواند آن را منهدم كند. ولي تفكر او تا ابدالدهر باقي مي ماند. عباس هم در اين تاريخ مدون با هدايت امام و بهره بردن از سرچشمه زلال ولايت تغيير داد و امروز تا تاريخ هست بابايي ها، صيادها، باكري ها و همت ها هم هستند. او مي توانست در بهترين شرايط زندگي كند، اما از خودش گذشت و با مردم همرنگ شد. بسيار احتياط مي كرد چيزي را كه مي گويد ابتدا در بچه ها و خانواده خودش پياده كند، به همين دليل از سرباز تا فرماندهان عالي رتبه او را دوست داشتند.

به نظر مي رسد شهيد بابايي با زيركي و بصيرت در مدتي كوتاه توانست اوضاع را بشناسد و ابتكار عمل را در امور بدست گيرد. اين امر چگونه اتفاق افتاد؟

درست است. ايشان زيركي خاصي داشت. البته من در حاشيه بگويم در آن سال 10 فرمانده در 10 پايگاه فرمانده شدند اما تنها كسي كه موفق شد، عباس بود كه آن هم به دليل زيركي او بود؛ به اين معنا كه وقتي فرمانده شد هيچ كس را كنار نزد حتي كساني كه ملي گرا بودند. بلكه در بحث آموزش تاكتيك و مديريت از آنها استفاده كرد، يعني شب ها ساعت هاي فراغتي كه برايش باز مي شد به خانه تك تك فرمانده ها و حتی آنهايي كه از او ارشد بودند مي رفت. افرادي بودند كه وقتي ايشان فرمانده شد او را قبول نداشتند، اما با ظرافتي خاص از تخصص، دانش و مديريتي كه آنها در آمريكا ديده بودند براي بهينه سازي پايگاه استفاده مي كرد. به همين دليل در جنگ، اف14 بيشترين بهره را داد كه آمريكا اصلا فكرش را هم نمي كرد و ما هنوز هم از اين هواپيما استفاده مي كنيم. روز به روز براي او يك تحول خاص دروني ايجاد مي شد، بچه هايي كه با او پرواز مي كردند اين تحول را مي ديدند. يكي اين كه او شديداً به اول وقت و جماعت نماز خواندن، اجراي شعائر اسلامي در زمان خودش و ولايت اعتقاد خاصي داشت و به شهدا بسيار اهميت مي داد. با وجود اين كه مطهري فرمود انسان هاي ديگر با اصحاب امام حسين قابل قياس نيستند اما اجازه دهيد اين جا مثالي بزنم. من در يك سخنراني هم گفتم اگر بهشتي، بهشتي شد هنر نكرد، چون خودش يك آيت الله زاده و شاگرد امام بود اما بابايي ها كه در آمريكا تحصيل كرده و برگشته اند. اين جا است كه بهشتي شدن هنر است. بابايي ها جز مقداري خاطره چيزي ندارند و مثل دوستاني چون مطهري نيستند، كه كتاب هايي را داشته باشند و سال ها بعد هم که كتابش را بخوانند مي فهمند ايدئولوگ بود، اما خلبان فقط مقداري خاطره است. من هميشه اين مقايسه را مي كنم. شهيد مطهري درباره حُر كلامي دارد كه مي گويد: حُر روز تاسوعا با حُر روز عاشورا هيچ فرقي نمي كند. روز تاسوعا نماز مي خواند، روزه مي گرفت، به پيغمبر، قرآن و ائمه اعتقادي خاص داشت. آن جمله بزرگ و شاخص او را كه در همه مجالس ذكر مي شود، را همه ما مي دانيم مبني بر اين كه وقتي جلوي امام حسين (ع) را مي گيرد، امام حسين (ع) از او مي خواهد كه اجازه دهد تا آنها برگردند. حُر پاسخ مي دهد من مامورم و معذور ولي چه كنم كه مادر تو فاطمه است. فرق حُر تاسوعا و عاشورا در يك چيز بود و آن اين كه او در روز عاشورا نيم ساعت تفكر كرد و فهميد آن دنياي ابدي را از دست خواهد داد، جواب پيغمبر را چه كسي خواهد داد؟ لذا خودش را پيدا كرد و روز عاشورا رهبري را به امام داد. بابايي هايي هم كه در ايران به وجود آمدند در زمان شاه همه فرايض را در حد وسع خودشان كه آن زمان تبليغ مي شد انجام مي دادند، اما يك دفعه امام مي آيد و غبارها را كنار مي زند. لذا بابايي ها متوجه اين امر مي شوند كه او رهبر است. به همين دليل با وجودي كه در دامن آمريكا دوره ديدند ولي برگشتند، چنان ضربه اي به آمريكا زدند كه هنوز كه هنوز است نمي تواند سر بلند كند. هر چه جنگ طولاني تر مي شد او در اعتقاد و تخصصش قوي تر مي شد. اگر بگوييم كه ما با ابزارمان توانستيم درجنگ دفاع كنيم اشتباه كرديم؛ ما سه نوع هواپيماي شكاري مثل اف4-اف14و اف5 غربي در آن زمان داشتيم. آمريكا صد نوعش را داشت، ما جمعاً پانصد، ششصد هواپيما داشتيم آمريكا 10برابرش را داشت. آن چيزي كه ما را در دفاع موفق كرد اعتقادي بود كه امام در قلب ها تزريق كرد. به همين دليل است كه ما پروازي با عباس داشتيم كه 12 ساعت طول كشيد، يعني 5 غروب قبل از افطار بلند شديم و بعد از سحري روز بعد نشستيم، تصور كنيد دو روز تمام گرسنگي و تشنگي را تحمل كرديم. اين ها از ابتكارات شهيد بابايي بود، يعني يك هواپيما به جاي 12هواپيما به كار مي رفت. اگر ما مي خواستيم با آمريكا مقابله دفاعي كنيم بايد هر يك ساعت يك هواپيما مي داديم كه در يك روز 24 هواپيما مي شد. هر هواپيمايي كه مي رفت وقتي برمي گشت زمين گير مي شد، بايد قطعات هواپيما بر اساس پرواز تامين مي شد، ما هم كه تحريم اقتصادي بوديم و به ما قطعات نمي دادند. در نتيجه ابتكاري به خرج دادند كه غير ممكن را ممكن كرد به اين معنا كه ما 12 ساعت مثل يك هواپيمايي ايرلاين پرواز كرديم كه اعتقاد، ايمان به خدا و عشق به ولايت آن را ممكن ساخت.

شنیده شده که عباس بابایی لباس بسیجی ها را می پوشید. چنین چیزی صحت دارد؟

بله. ما روي لباس پرواز، لباس فشار مي پوشيديم كه اگر بيرون پريديم چتر و ما را به هم وصل كند. ايشان پس از جريان والفجر8 به جاي لباس پرواز لباس بسيجي پوشيد. علت این کار را در سال 65 در اميديه از او پرسیدم. در سكوت محض و در فضاي آرام شب با آن لهجه شيرين قزويني گفت: "برادر عزيزم هر جايي كه طبقه و درجه وجود دارد، شيطان خوب نفوذ مي كند، مثلاً در روحانيت ثقه الاسلام، حجت الاسلام و آيت الله داريم، شيطان70 سال عبادت كننده مستجاب الدعوه زمان موسي را از راه به در مي برد؛ در انقلاب كه زياد است و اجازه بده نام نبرم چون خودت بهتر مي داني. در ما ارتشي ها كه ديگر شيطان خوب نفوذ مي كند، تنها لباسي را كه ديدم شيطان بسيار كم مي تواند نفوذ كند، لباس بسيجي است ". اين جمله اي است كه يك انسان آمريكا ديده به عنوان يك الگو بيان مي كند. امروزه مي بينيم كه شهيدهاي بزرگ ما هم خوب از اين كلام استفاده كردند لذا ايشان همواره مي گفت: من نسبت به بسيجي ها كه اين لباس را تنشان مي كنند غبطه مي خورم.

عباس بابایی چطور این همه فشار را تاب می آورد؟ خسته نمی شد؟

ايشان در پروازها خستگي ناپذير بود، يعني اگر شب با ما پرواز مي كرد، فردا صبحش به همدان و عصرش هم به جاي ديگري مي رفت. با وجود اين كه مي توانست از هواپيما استفاده كند، بيشتر در مسير از ماشيني كه آيت الله صدوقي به او داده بود، استفاده مي كرد. من به او مي گفتم كه چرا با ماشين مي روي، خطر دارد. مي گفت من كه وقت نمي كنم فكر كنم، ولي در اين چند ساعتي كه از اين پايگاه به آن يكي مي روم براي بهسازي آنجا تفكر مي كنم. بيشتر خودش پرواز مي كرد و جوان ها را استراحت مي داد. در تعطيلي ها و ايام عيد اجازه مي داد كه جوان ها به ديدار خانواده شان بروند.

چرا ایشان به سفر مکه نرفت؟

قرار بود به مکه برود اما وقتي او را در هواپيما گذاشتيم از در ديگر پياده شد. از او پرسيدم چرا نرفتي واجبت را انجام دهي؟ گفت: مكه و كربلا همين جاست. اگر ما درجنگ شكست بخوريم، عبادت را از دست داده ايم. من نمي توانم يك ماه در مكه باشم و اين جا جوانان ما پر پر شوند. منظور او فقط خلبانان نبود بلكه دلش براي نيروهاي 18 ساله هم مي سوخت. هميشه به من مي گفت خدا در هر برهه و زماني بهشت را به حراج مي گذارد، اين برهه، برهه امام است. اگر به سمت حراج نرفتي حتماً مي بازي. اين مسئله براي من هميشه يك الگو بود.

رابطه شهید عباس بابایی با شهید صیاد شیرازی چگونه بود؟

این رابطه روز به روز عميق تر مي شد. ايشان را بعد از حمله بدر در حالي كه گريه مي كرد ديدم، علت را كه جويا شدم گفت: حق علي صياد اين بود كه شهيد شود، تشبيهي به كار برد و گفت: دنيا مانند يك زباله دان است، كه در آن زباله هاي مختلفي وجود دارد. يك باغباني يك شاخه گُل را هرس كرده و درآنجا گذاشته، به دليل موادي كه دارد زود رشد مي كند، اگر يك رهگذري آن را نچيند گل درون زباله مي افتد و از بين مي رود. مي گفت علي بايد در بدر شهيد مي شد، حيف خدا او را نچيد. البته بعداً ديديم كه خدا طور ديگري او را چيد. حرف ايشان هم اين بود كه او نبايد در بستر بميرد بلكه بايد شهيد شود.

به گفته تمامي دوستان بابايي، او بي تكبر بود. در اين باره چه خاطراتي از او داريد؟

كه او منيت و تكبر را در خودش از بين برده بود. يادم هست به محض اين كه فرمانده پايگاه شد، آن زمان روزي جناب صياد كه فرمانده نيروي زميني بود مي خواست آقاي جلالي كه بعدها فرمانده سپاه شدرا به عنوان فرمانده هوانيروز اصفهان معرفي كند. دستور داد كه همه فرماندهان به باند پروازي بيايند تا ايشان بعد از مصاحبه تلويزيوني، آنها ازجمله عباس را ببيند. من تازه از پرواز برگشته بودم و لباس پرواز بدون درجه تنم بود، ايشان هميشه با لباس شخصي بود كه با ماشيني كه آقاي صدوقي به او داده بود راه افتاديم. آن زمان هنوز پايگاه هوايي مسافربري از رو به روي گلستان شهدا به پايگاه منتقل نشده بود به همين دليل بايد به آنجا مي رفتيم. وقتي از پله ها بالا مي رفتيم، من را جلو فرستاد و فرماندهان به من احترام مي گذاشتند. بعد در چمني نشستيم، هنوز شهيد صياد نيامده بود و فرماندهان و گروه موسيقي در باند بودند. يك جوان گروهبان3 كه شيپور زن هم بود به دليل گرمي تابستان به چمن آمده بود كه شهيد بابايي جلوي او را گرفت و گفت اجازه مي دهي چند تا شيپور بزنم. من ناراحت شدم و گفتم تو الان فرمانده پايگاه شدي اين چه كاري است. گفت: مگر بوق زدن بد است؟ مي خواست به من بگويد شغل خلبانی با شغل اين آقا فرقي ندارد و اين را با عمل گفت نه با بيان. گفتم لااقل به سمت ديوار بايست. ايشان باز اصرار مي كرد و مي گفت چرا اين حرف را مي زني. مگر شغل و درجه اين بنده خدا بد است؟ و چند بار در آن دميد كه ديد نمي تواند، گفت: اي جوان شغل تو هم خيلي مهم است. يعني خواست به او بگويد كه مبادا به خدا كفر بگويي. سرنوشت انسان ها مثل هم است، هيچ فرقي نمي كند. به من هم خواست بگويد آنجا كه داشتند به عنوان فرمانده پايگاه به تو احترام مي گذاشتند با اين فرد فرقي نداري و مبادا مغرور شوي و فكر كني فرمانده شدن يا صياد شدن هنر است. انسان بايد طور ديگر، يعني با تكان دادن درون و زياد كردن تقوا خود را درست كند.
يكي از چيزهايي كه هميشه بابايي را عروج داد، شهيد بزرگ شد و امام آن كلمه بزرگ را روي عكسش نوشت كه "خداوند رحمت فرمايد اين شهيد سعيد ما را "، علتش در تقواي او و نه تخصص و لباسش بود، چرا كه اولين چيزي كه او در خودش از بین برد منيت دروني بود. امروز اگر هر كس بتواند آن منيت دروني را از بين ببرد در همه زمينه ها موفق است، يعني انقلاب ما از 15خرداد سال 42 گرفته تا امروز مي بينيم كه اگر هر انساني كه در مجموعه اي قرار گرفت و مسئوليتي داشت منيت را در خودش از بين ببرد و به سمت مسائلي كه امام ترسيم كرده، كه همان ترسيم قرآن و ائمه است، برود خود به خود عروج پيدا مي كند و در قلب مردم جاي مي گيرد.
الان بعد از سال هاي سال همه به جايگاه او غبطه مي خورند ولي آن چيزي كه آدمي را متأثر مي كند اين است كه چرا در جامعه شيعه ما این الگوها اجرا نمي شود؟
رفتار و گفتار امام علي (ع) همه در كتاب هاست. بر فرض ما بگوييم علي معصوم خداست، اما عباس بابايي كه معصوم نبود. او يكي مثل همه بندگان خداست. يك وقت از حضرت يوسف صحبت مي كنيم مي گويند خدا پشتيبان او بوده، اما شهيد بابايي كه يك فرد آمريكا ديده بود. من متأسفم از اين كه وقتي سالگرد او مي شود مسئولان چنان داد و گريه مي كنند و پوسترهايي از او مي زنند، اما يك دهم رفتار عملي او در جامعه نظامي ما بخصوص در نيروي هوايي پياده نمي شود كه اگر اجرا شود ما امروز حتي در مسائل عملياتي هم به يك توان خاص خواهيم رسيد.

دليل اين مسئله را چه مي دانيد؟

انتخاب ها درست نيست. خوب انتخاب نكرده اند. زمان امام فرصت كم بود، جنگ و تحريم وجود داشت، اما امروز آن قدر فشار نداريم. گاهي مي گويند جوان گرايي. من با جوان گرايي به اين شكلي كه در نيروهاي مسلح است موافق نيستم. تصور كنيد ساده ترين جراحي ختنه است. از هزار و پانصد سال قبل وقتي پيغمبر مبعوث شد آن را جزو برنامه ها آورد. در گذشته يك انسان هم دندان مي كشيد، هم سر مي تراشيد، هم دلاك بود و هم بچه ها را ختنه مي كرد اما امروز مسئولي كه پسر دارد اجازه نمي دهد يك جوان اين عمل را انجام دهد و دنبال يك آدم با تجربه مي گردد؛ ساده ترين چيز را مثال زدم. ما بايد تجربه ها را بغل هم بگذاريم، وقتي مي بينيم يك فرد قديمي توانايي، انرژي و اطلاعاتش را دارد چرا او را كنار بگذاريم؟ در خارج از اين تجارب استفاده مي كنند. زماني كه آمريكا بودم ديدم از كسي كه 10ساعت در ويتنام جنگيده استفاده مي كنند. آنجا كه نيروي هوايي و انساني خوبي دارد، اما باز هم اين تجارب را بكار مي گيرند.
ما بحثي به نام پدافند و دفاع پدافند داريم، پدافند يعني دشمن رخنه مي كند و ما او را مي زنيم، اما تعريف دفاع عميق تر است. يعني مي گويند برو پايگاه منافقين را در عمق خاكشان بزن. ما مي دانيم كه توان مقابله با آمريكا را نداريم اما با تجربياتي كه در جنگ به دست آورديم، مي توانيم بزرگ ترين ضربه را به آنها بزنيم، كه ضعف آنها درمسائل ناوگان است و با خوابيدن در كف يعني بالاي 20-30 پا روي آب مي توانيم وارد عمل شويم. تجاربي كه ما در جنگ به دست آورديم در هيچ جنگ ديگري به دست نيامده، چون درهمه جنگ ها مقابله با هم بوده اما ما به تنهايي با تمام دنيا جنگيديم. اين چيزي جز اعتقاد نيست، هنوز هم اين اعتقاد وجود دارد. امروز ممكن است ما نسل 5 هواپيماها را نداشته باشيم اما آن تجارب آن قدر به ما اعتماد به نفس داده و اين تحول را در ما ايجاد كرده كه اگر همين امروز به يك خلبان شصت ساله بگويند پشت اين هواپيما بنشين برايش كار راحتي است.

درباره ابتكاراتي كه عباس بابايي داشت، بخشي ازدوستان خلبان اين بحث را مطرح مي كردند كه تا سال 61 برتري هوايي با ايران بود از سال 61 تا 64 آمريكا به دليل اين كه آن چه به ما آموزش داده بود را در اختيار عراق گذاشت تا حدي برتري هوايي را به دست آورد، اما ابتكارات شهيد بابايي منجر به اين شد كه عمليات هاي فاو، والفجر 8 و كربلاي 5 را با پيروزي سپري كنيم.

من يادم هست وقتي ايشان فرمانده پايگاه شد تلفني با شهيد فكوري بحثي داشت مبني بر اين كه ضعف ما در سوخت گيري هاي هوايي در شب است كه شهيد فكوري گفت يك نواري پيدا كن و براي بچه ها كلاس بگذار كه اين قضيه چيزي حدود يك ماه طول مي كشيد. عباس گفت: اين طولاني شدن باعث مي شود كه جنگ عليه ما تمام شود. يكي از ابتكارات ايشان همين بود كه با برادري به نام جناب سرهنگ حسين نيك انجام، نيم ساعت قبل از اين كه غروب شود خود را به تانكر رساند و فقط به آن وصل شد و به راحتي در آن شب يك سوخت گيري تمريني را انجام داد. بعد از آن آمد 5-6 نفر را بالا برد و به آنها ياد داد كه پرواز شب را چگونه سوخت گيري مي كنند.
يكي ديگر از مسائل جدی هواپیما سوخت گيري در ارتفاعات پايين است. همه مي دانند كه نبايد سوخت گيري را پايين تر از ارتفاع 20000 پا انجام داد چون پايين تر، توربالانسي دارد كه وقتي مي خواهد شلنگ را وصل كند خود به خود شوك پيدا شده، كنده مي شود و هواپيما دچار سانحه مي شود، لذا بايد ارتفاع سوخت گيري بالا باشد چون در ارتفاع بالا توربالانس نداريم اما او با ابتكار خاصي ارتفاع را تقليل داد.

علت اين مسئله چه بود؟

ما هواپيماي كمي داشتيم. فرقي كه ما با عراق داشتيم اين بود كه هر چه هواپيما مي زديم به جاي آن 4 هواپيماي ديگر هم شرق هم غرب به آنها مي دادند. از همه بدتر اطلاعاتي بود كه آمريكا در اختيارشان گذاشت كه فقط در بحث آموزش نبود، ما هر وقت بالا مي رفتيم آمريكايي ها از ناوشان اعلام مي كردند كه هواپيماي ناشناس، ارتفاع، سرعت و سمتت اين است يا خودت را معرفي كن يا برگرد. اين به معناي آن نبود كه ما را بترسانند، بلكه مي خواستند با اين كار به عراقي ها اطلاعات كاملي بدهند. ما برعكس عراقي ها هر هواپيمايي كه از دست مي داديم و هر خلباني كه اسير مي شد جايگزيني براي آنها نداشتيم. من گاهي مثال مي زنم كه شغل پروازي و جنگ مانند فوتبال است، به اين معنا كه وقتي در زمين فوتبال به كسي كارت قرمز مي دهند مربي حق ندارد كس ديگري را به زمين بفرستد. ما در جنگ 8كارت قرمز گرفتيم يعني خلبانان شهيد، اسير يا جانباز شدند و اين جاست كه خلبانان مجبور هستند به جاي اين كه يك بار با هواپيماي اف5 بروند 5 بار بروند و يا با اف14 دوازده ساعت روي آسمان پرواز كنند. ما در سه چهار مرحله توان عملياتي عراق را از بين برديم تا به جايي رسيد كه آنها ديدند در مقابل نيروي هوايي اين مملكت نمي توانند مقابله كنند، در نتيجه به گازهاي شيميايي متوسل شدند و گرنه كسي كه اين همه توان و پشتيباني دارد چرا بايد از آن استفاده كند؟ به همين دليل است كه مي گويم ما 8كارت قرمز گرفتيم و در مقابل عراقي كه داراي همه توانمندي ها بود ايستاديم و بازي را برديم.

پس استفاده بهينه از هواپيماها با درايت ايشان انجام گرفت؟

بله. استفاده بهينه از هواپيماها از ابتكارات شهيد بابايي بود، مثلاً به هواپيماهاي شكاري مي گفت اگر احساس كرديد هواپيمايي كه سمت شما مي آيد شكاري است و مي خواهد تو را شكار كند از آن فرار كن چون اگر او را بزني و از بين ببري آنها باز هواپيما مي گيرند، تو بايد دنبال شكار هواپيماهاي بمب افكن باشي كه در جبهه ها مزاحمت ايجاد مي كند و مي خواهد بچه ها را بمباران كند، آنها را بزن كه بچه ها راحت عمليات انجام دهند، حتي اگر نتوانستي آنها را بزني همين كه فرار كنند كافي است. به همين دليل در عمليات والفجر از طريق رادار گفتند كه 13 فروند هواپيما در حال بمباران كردن هستند، من به سمت آنان حمله كردم، ديدم 5 فروند از راست، 5 فروند از چپ و 3 فروند از جلو مي آيند. من حقيقتاً ترسيدم ولي با آن اعتقاد به خدا، توكل و حمله كردم. ديدم سمت راستي نزديك تر است اول به آنها حمله كردم، بمب هايشان را ريختند و فرار كردند. به سمت ديگر حمله كردم آنها هم رفتند، به جلويي كه خواستم حمله كنم فرار كردند. وقتي رفتم از ارتفاع پايين صحنه اي كه بمب ريخته بودند را ديدم، متوجه شدم همه را در بيابان ريختند، لذا ابتكار او در رفتارش بود يعني محوريت بابايي به ما جرأت مي داد كه مي توانستيم هزاران ساعت با يك فروند هواپيما عمليات انجام دهيم.

منظورتان اين است كه اگر بر اساس استانداردها پرواز مي كرديم همه هواپيماهاي ما زمين گير مي شدند؟

بله. اما به خاطر تعهد اخلاقي و ملي اگر 4 اشكال هم بود خلبان عمليات را اجرا مي كرد، چراكه مي گفت من فعلاً مي خواهم بمب بزنم حالا اگر ترمز من 90درصد مي گيرد، از ابتداي باند مي زنم تا آرام آرام در آخر باند بايستم. اين ابتكارات خود بچه ها با هدايت او بود. مي گفت اگر يك خلبان اشتباه كرد اين به معناي آن است كه اين هواپيما اشكال دارد ولي نياز جنگ اين است كه ما از آن استفاده كنيم.
در اواخر سال 65 يك روز در اصفهان با شهيد بابايي هواپيمايي را براي تست بالا برديم كه يك دفعه آژير قرمز زدند. من ترسيدم اما او گفت مي توانم از تو اجازه بگيرم و با رضايتت سمت آن هواپيما برويم؟ گفتم اين موشك ندارد و فقط هواپيماي تست است. گفت او كه نمي داند ما چه داريم و چه نداريم. سمتش مي رويم، خدا يك كاري مي كند. ما رفتيم، وقتي كه او ديد يك هواپيماي اف14 در حال آمدن است برگشت، ابتكارات اين گونه بود. بچه ها به هر نحوي كه بود قطعه مي ساختند. بچه هاي فني خودشان را مسئول اين كار مي دانستند كه ما بايد اين قطعات را به ميدان برده و استفاده كنيم. ابتكارات او مانند ابتکارهای علي (ع) بود. ما در تاريخ شنيده ايم كه اما علی (ع) زرهی می پوشید که هيچ وقت پشت نداشت. شما هيچ سرداري را نمي شناسيد كه موفق باشد مگر اين كه خودش در جبهه جنگ در خط اول شمشير بزند. ما رهبريتي مثل امام پيدا كرديم، لذا بابايي غير قانوني اما به دليل اعتمادي كه داشت با وجود اين كه نبايد براي بمباران مي رفت، شب با هواپيماي اف14 درباره پوشش هوايي صحبت مي كرد، صبحش به همدان رفته با فرمانده پايگاه يا يك خلبان ديگر با هواپيماي اف4 بمباران مي كرد، روز بعدش در دزفول با خلبان هواپيماي اف5 براي بمباران مي رفت. آن خلبان كه مي ديد معاون عملياتي اين طور بمباران مي كند مي گفت من چرا بايد ترس داشته باشم؟ او فرماندهي نبود كه پشت جبهه باشد و دستور دهد، آن چيزي كه در انسان ها عمل مي كند رفتار عملي است. چرا امام يك دفعه ندا سر داد و ارتش و خلبانان صداي امام را شنيدند؟ چون خود عمل مي كرد. اگر چه الگوي ما دينمان و سيد الشهداست اما گاهي اوقات در هر باغي كسي پر بارتر مي شود، عباس در نيرو هوايي يك الگو شد و در حال حاضر هم هست.
همين الان هم ما نمي توانيم با آمريكايي ها مقابله كنيم اما با تجربه هايي كه به دست آورديم مي توانيم به آنها ضربه بزنيم به همين دليل است كه امام فرمود: جنگ نعمت است و واقعاً هم همين طور است. در حال حاضر با برنامه هاي خاصي كه مخصوص خودمان است مي توانيم حتي اسرائيل را هم بزنيم، چون كار خلبان زدن آنجاست حتي اگر خودمان شهيد شديم كه آن فوز عظيم است.
منظور از ابتكارات، ابتكارات ديني و ابتكارات شهادت طلبانه بوده، يعني مرگ در ايران حل شد. همان جوان 18ساله اي كه در جواني وقتي مي خواهد عمليات انجام دهد خودش را روي مين يا سيم خاردار مي اندازد، بيانگر اين است. من خودم به عنوان يك خلبان در پايگاه 8 هنگام عمليات بچه هاي 13ساله را كه مي ديدم خجالت مي كشيدم كه اين ها كجا مي روند. به همين دليل امام فرمود چه بميريم و چه بكشيم در هر دو حالت پيروز ما هستيم يعني ابتكارهاي اعتقادي به دست آمد. يكي از آنها همان است كه خدمت شما گفتم كه ما دنبال هواپيماي شكاري نمي رفتيم، بلكه دنبال هواپيماي بمب افكن دشمن مي رفتيم تا با اين اندك ابزار حداكثر بهره را ببريم و جلوي مزاحمت او را بگيريم، در واقع يك هوهپيماي ما اندازه50 فروند كار مي كرد و خستگي را هيچ كس احساس نمي كرد. ابتكار تا به جايي رسيده بود كه خلبان ها در عمليات همديگر را مي خريدند تا خودشان به عمليات بروند. در واقع در ايران همه در فعاليت بودند و آدم شرمنده مي شد.
يكي از ابتكارات ديگر اين بود كه ما وقتي به حدي مي رسيديم كه سوختمان تمام مي شد يك حداقل سوختي مي گذاشتيم كه اگر به آنجا رسيد به پايگاه برگرديم، ولي فرد مي گفت چون عمليات است من آن را به اتمام مي رسانم اگر نمي توانم خودم را به پايگاه مثلاً اصفهان برسانم ولي در دزفول كه مي توانم بنشينم.

در ارتباط با تشكيل پايگاه رعد هم بفرماييد، چه شد آنجا تشكيل شد. چرا كه اين جا براي انتقال هواپيما از جمله اف14ها صورت گرفت كه به لحاظ منطقي خيلي ها امكان پذير نمي دانستند و بعد توسط مرحوم بابايي صورت گرفت.

پايگاه ما در اف14 بايد پوشش هاي هوايي را در ابعاد مختلف انجام مي داد، مثلاً هواپيماهاي بمباران كه در ارتفاع بالا مي رفتند، هواپيماي اف14 بايد پوشش مي داد، هواپيماي عكس برداري بايد مي رفت پوشش مي داد. آن زمان پايگاه ما در ما اصفهان بود، ما وقتي ازآنجا بلند مي شديم تا به منطقه عملياتي مي رفتيم سوخت را از دست داده بوديم و نياز بود سوخت گيري كنيم، اما امكان داشت كه همان سوخت رسان مشكل داشته باشد و در نتيجه عمليات ما عقيم بماند، لذا او به دو هدف قرار گاه رعد را درست كرد: يكي اين كه تعامل خوبي را با سپاه داشته باشد، يعني فاصله اي بين عمليات هاي نيروي هوايي با نيروي زميني و سپاه وجود نداشته و با آنها تعامل داشته باشد. ديگر اينكه سوخت كمتر مصرف مي شد يعني وقتي فاصله زياد باشد هم سوخت و هم زمان از دست مي دهيم، بنابراين ابتكار خاصي به خرج داد و گفت به پايگاه اميديه انتقال مي دهيم و از طريق اين پايگاه خودش در صحنه بود و نياز بچه ها را ارزيابي و در عمليات ها كنترل مي كرد كه آيا هواپيما آن مسيري را كه خودش ترسيم مي كند مي رود؟ آيا بمب ها دقيق مي خورند؟ در واقع كنترل و نظارت، تعامل داشتن و استفاده بهينه از وقت و سوخت اصلي ترين علت تشكيل آن پايگاه بود.

منبع: ماهنامه شاهد ياران - شماره 33 يادمان خلبان شهيد بابايي

کتابی که شهید بابایی بسیار میخواند و دوستش داشت

همرزم شهید بابایی با اشاره به این کتاب از مجموعه آثار شهید مطهری گفت: شهید بابایی بارها این کتاب را خوانده بود و خواندنش را به دیگران هم توصیه میکرد.
امیر سرتیپ خلبان حسین خلیلی از دوستان و همرزمان شهید عباس بابایی گفت: « شهید بابایی هرگز در درس اخلاق امام(ره) یا دروس حوزه علمیه شرکت نکرده بود اما مانند آن ضرب المثل قدیمی، مساله آموز صدها و شاید هزاران مدرس شد و رفتارش برای بسیاری از همراهان و زیردستان و حتی ارشدهای او پندآموز بود. او دیکته های کم غلط و گاه بی غلطی می نوشت که هنوز هم مثال زدنی است.»

وی که در برنامه «این شب ها» سخن می گفت، ادامه داد:«شهید بابایی کتاب «داستان راستان» شهید مطهری را بارها خوانده بود و به دیگران هم توصیه می کرد آن را بخوانند و همواره می گفت باید به افرادی که در این کتاب به آنها اشاره شده، نزدیک شویم و خود را شبیه به این خوبان کنیم...»
این همرزم شهید بابایی با اشاره به تواضع بی مثال این نابغه نیروی هوایی، ضمن آنکه برخی عکس های این شهید را در برنامه به نمایش درآورد، از ارادت بی حد و حصر او و خانواده اش به اهل بیت(ع) بویژه حضرت سیدالشهداء(ع) گفت و تصریح کرد: «او هرگز خود را از دیگران بالاتر نمی دانست و همواره با لباس ساده بسیجی در انظار ظاهر می شد.»
بر اساس این گزارش، بحث جذاب برنامه «این شب ها» که شب گذشته پس از مجموعه تلویزیونی «شوق پرواز» پخش شد، در حالی پایان یافت که مجری برنامه به طرق مختلف خواستار افزودن وقت برنامه شد و حتی برای تحقق این خواسته، متلک هایی هم به پخش شبکه یک و مدیران سیما، گفت اما کارساز نشد و بحث درباره این شهید بزرگوار نیمه تمام ماند و ادامه بحث به هفته های بعد موکول شد.
ساکنان پایتخت برای تهیه مجموعه آثار شهید مطهری و کتاب داستان راستان کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب ها را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. هموطنان سایر شهر‌ها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، می‌توانند تلفنی سفارش خرید بدهند.

منبع: خبر آنلاین ـ 19 آذر 1390

آخرين پرواز عاشقانه بابايي

سرتيپ خلبان، علي محمد نادري، همرزم شهيد عباس بابايي است، كسي كه در آخرين پرواز عقاب جبهه‌ها او را همراهي مي‌كرد.
او از آخرين پرواز عاشقانه بابايي مي‌گويد، روايتي كه در تاريخ ثبت خواهد شد،
تا آيندگان بدانند بر ایرانیان چه گذشت.
هدف، انجام يك ماموريت جنگي بود، نيروهاي عراقي در پشت سردشت پياده شده و در حال تجهيز خود بودند. آنها قصد حمله داشتند و اينكه به طرف سردشت بيايند. از طرفي قرار بود نيروهاي سپاه پاسداران در آنجا عملياتي انجام دهند و ما مأموريت داشتيم كه از عمليات آنها پشتيباني كنيم.
پرواز را شروع كرديم، شهيد بايايي طي مسير از كابين عقب راهنمائيهاي لازم را انجام مي‌داد و مسيرها و نشانه‌هاي معابر، پل، ارتفاع و يا جاده‌ها را به من نشان مي‌داد.
وارد خاك دشمن شديم، نزديك هدف قرار گرفتيم، كار اوج‌گيري را آغاز كرديم و بعد روي هدف شيرجه رفتيم، در يك آن بمب‌ها را روي هدف ريختيم، انگار همه به هدف خورده بود، در حال بازگشت ديديم كه هدف به طور كامل منهدم شده است، و ما در پوست نمي‌گنجيديم.
برگشتيم. در مسير برگشت، يك فضاي بسيار سرسبزي بود كه حالت معنويت و روحانيت خاصي به آدم مي‌داد. بابايي نگاهي به منطقه فوق كرد و در حال شكرگزاري بود، بخاطر موفقيتي كه بدست آورده بوديم تكبير مي‌گفت و با خداي خود گفتگو مي‌كرد، در همين حال ناگهان انفجاري در هواپيما رخ داد و همه ي اوضاع را به هم ريخت…

او ادامه مي‌دهد: با صداي انفجار، صداي بابايي هم خاموش شد و من همچنان در فكر هدايت و كنترل هواپيما بودم، عليرغم اينكه خود نيز از چند ناحيه زخمي‌شده بودم، اجباراً از ارتفاع پايين آمدم، در آن لحظه و در لابلاي دره‌ها، در حال برخورد با ارتفاعات بوديم كه با خواست خدا و معجزه آسا، از آن وضعيت خارج شديم.
بعد از گذراندن وضعيت فوق، تصور اوليه‌ام اين بود كه بابايي دسته «صندلي‌پران» را كشيده و يا اشتباهي صورت گرفته و دسته صندلي‌پران كشيده شده و ايشان هم با آن پايين پريده است.
از طرفي هم هر چه كه از طريق تلفن داخلي او را صدا مي‌زدم، جز سروصداي شديد باد، صداي ديگري را نمي‌شنيدم، لذا اين تصور هم برايم پيش آمد كه بايايي به هر دليلي، از كابين بيرون پريده است، تا اينكه آيينه‌اي كه در كابين جلو تعبيه شده است را تنظيم كردم كه وضعيت كابين عقب را ببينم، وقتي آيينه را تنظيم كردم، متاسفانه ديدم كه «صندلي‌پران» كه بايد خلبان را از كابين بيرون ببرد، سرجايش است و چتر نجات خلبان هم پاره شده است، آنجا بود كه به اين واقعيت پي بردم كه بابايي با صندلي بيرون نرفته است.
سرتيپ نادري، در حالي كه بعض گلويش را گرفته و اشك در چشمانش جاري مي‌شود، ادامه مي‌دهد: خلاصه هواپيما را به سمت پايگاه هدايت كردم، همه چيز براي نشستن مهيا شده بود، هواپيما را با تدابير خاص متوقف كردم، بلافاصله رفتم سراغ كابين عقب، ديدم متأسفانه كابين تقريبا كاملا متلاشي شده و شي‌اي به گلوي بابايي اصابت كرده و شاهرگش را پاره كرده است، قفسه سينه‌اش شكسته شده بود و وضع او طوري بود كه چنانچه اگر در همان لحظه اصابت هم به بيمارستان منتقل مي‌شد، بدليل خونريزي شديد در قفسه سينه و سيستم تنفسي‌اش امكان نجاتش نبود، لذا به احتمال قوي بابايي در دم به شهادت رسيده بود.
او كه در آخرين كلامش، خطاب به همرزم آخرين پروازش گفته بود: «نگاه كن! اينجا مثل بهشت است، مي‌بيني؟ الله اكبر! الله اكبر…»، چه زود و در سن 37 سالگي در راه دفاع از کشورش خاموش شد.

شهید بابایی با لباس بسیجی معروفش

خاطرات درباره شهید عباس بابایی

خدايا دستت را روي سرم بگذار

عباس نمازش را بسيار با آرامش و خشوع مي خواند . در بعضي وقتها که فراقت بيشتري داشت آيه ( اياک نعبد و اياک نستعين ) را هفت بار با چشماني اشکبار تکرار مي کرد .
به ياد دارم از سن هشت سالگي روزه اش را به طور کامل مي گرفت . او به قدري نسبت به ماه رمضان مقيد و حساس بود که مسافرتها و مأموريتهايش را به گونه اي تنظيم مي کرد تا کوچکترين لطمه اي به روزه اش وارد نشود . او هميشه نمازش را در اول وقت مي خواند و ما را نيز به نماز اول وقت تشويق مي کرد .
فراموش نمي کنم ، آخرين بار که به خانه ما آمد ، سخنانش دلنشين تر از روزهاي قبل بود . از گفته هاي او در آن روز اين بود که :
وقتي اذان صبح ميشود ، پس از اين که وضو گرفتي ، به طرف قبله بايست و بگو اي خدا ! اين دستت را روي سر من بگذار و تا فردا برندار .
به شوخي دليل اين کار را از او پرسيدم . او در پاسخ چنين گفت :
اگر دست خدا روي سرمان باشد ، شيطان هرگز نمي تواند ما را فريب دهد .
از آن روز تا به حال اين گفته عباس بي اختيار در گوش من تکرار مي شود .

نقل شده از خواهر شهید بابایی

خاطرات درباره شهید عباس بابایی

خاطره اي از زبان مقام معظم رهبري

سال 61 شهيدبابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شکاري اصفهان. درجه اين جواب حزب‌اللهي سرگردي بود که او را به سرهنگ تمامي ارتقا داديم. آن وقت آخرين درجه ما، سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي تراشيد و ريش مي گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره کند. کار سختي بود. دل همه مي‌لرزيد دل خود من هم که اصرار داشتم، مي‌لرزيد، که آيا مي تواند؟ اما توانست. وقتي بني‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود.

افرادي بودند که دل صافي نداشتند و ناسازگاري و اذيت مي کردند حرف مي‌زدند، اما کار نمي‌کردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پيش من آمد و نمونه‌اي از اين قضايا را نقل کرد. خلباني بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهيد شد. او جزو همان خلبان‌هايي بود که از اول با نظام ناسازگاري داشت. شهيد عباس بابايي با او گرم گرفت و محبت کرد حتي يک شب او را با خود به مراسم دعاي کميل برده بود؛ با اين که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايي تازه سرهنگ شده بود اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامي ها اين چيزها مهم است. يک روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسليم بابايي شده بود. شهيد بابايي مي گفت ديدم در دعاي کميل شانه‌هايش از گريه مي‌لرزد و اشک مي‌ريزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس دعا کن من شهيد بشوم! اين را بابايي پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه کرد. او الان در اعلي عليين الهي است؛ اما بنده که سي سال قبل از او در ميدان مبارزه بودم هنوز در اين دنياي خاکي گير کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتيم؛ معلوم هم نيست دستمان برسد. تأثير معنوي اينگونه است خود عباس بابايي هم همين طور بود او هم يک انسان واقعا مؤمن و پرهيزگار و صادق و صالح بود.(بيانات در ديدار مسئولان عقيدتي، سياسي نيروي انتظامي 23/10/83)

وصیت نامه شهید بابائی - وصیت نامه اول

( بسم الله الرحمن الرحیم )

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .

ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

 ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .

اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

وصیت نامه شهید بابائی - وصیت نامه دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون
خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم .

خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .
خدايا ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .
خدايا ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .
پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم
.
عباس بابايي
61/4/22
21 ماه مبارک رمضان